اولين بار رنه كارت1 در سال1644 اصول اوليه خويشتن پنداري را در كتاب اصول فلسفه با مطرح ساختن مقوله«شك» ارائه داد. پس از او زيگموند فرويد در سال1900 ميلادي تئوري خويشتن پنداري را به عنوان يك مقوله روانشناختي مهم مطرح نمود. با اينكه دنبالهروان فرويد علاقه زيادي به اين مقوله نشان ندادند ولي دختر فرويد آنا در سال1946 بر اهميت اين مقوله تأكيد ورزيد درسكات كلي2 در سال1945 از مقوله خويشتن پنداري به عنوان يك نيروي اوليه انگيزيش در رفتار انساني ياد نمود. رايمي3در سال1948 از معيارهاي خويشتن پنداري در مشاهدههاي خود استفاده كرد و اعلام نمود كه رواندرماني اساساً بر روي تغيير دادن معيارهاي بينش فرد نسبت به خودش استوار است.
تاكنون مؤثرترين معيار روانشناختي در خصوص خويشتن پنداري مربوط به كارل راجرز در سال1947 بوده است.