انسان-وبه تبع او اثر هنري-موجوديت نمي يابد،مگر انكه قالب وروحي داشته باشد قالب و روح دو وجه منفك ياهمراه و تركيبي نيستند ،بلكه وجوهي محشور و عجيبند كه هيچ كدام بدون ديگري موجوديت و معنا نمي يابد نه هر فالبي محمل هر روحي است و نه هر روحي تاب نشستن برهر قالبي رادارد اين دو تنها با يكديگر موجوديت مي يابند و رشد مي كنند و مرتبت وجودي مي يابند
در هنر معماري ، اثر و روح حاكم بر جايجاي آن از يكديگر منفك نيستند و نمي توانند كه باشند نمي توان فضايي را تخيل نمود ؛بدون انكه صورت و شمايلي برايش قائل گشت و به همين منوال نمي توان صورت و شمايلي تصور نمود و مصالح ان را در نظر نداشت روح فراخ در همنشيني با قالب تنگ ،همچون انيسش خرد وحقير مي گردد يا قالب شكسته بر مي دارد قالي فراخ نيز ذيل روح خرد شده ، ويران مي شود اين دو تنها با رشد متناسب و همپاي يكديگر ،كاراو زيبنده مي گردند